The official website of Otaghe sabz clinic

درباره کلینیک اتاق سبز

about

کافه کلینیک محلی برای آرامش شماست

در کلینیک اتاق سبز که با مدیریت آقای اشکان شفیعی روانشناس و رواندرمانگر تحلیلی با متد جدید تاتر درمانی و هنر درمانی؛ رویداد های فرهنگی وهنری و روانشناختی متفاوتی برگزار می شود.
از جمله کارگاه ها و دوره های روانشناسی، نمایش فیلم و تحلیل روانشناختی، گروه درمانی، رویداد مافیا به همراه آموزش اعتماد به نفس و عزت نفس فردی، کتابخوانی و دور خوانی، کمپین سفر های آموزشی و بسیاری از اتفاقات و رویداد های متفاوت دیگر شما با عضویت و همراهی ما در صفحات مجازی (لینک ایسنتای کافه کلینیک) از زمان و نحوه برکزاری رویداد ها باخبر می شوید.

رزرو مشاوره

Booking

شما عزیزان می توانید برای دریافت مشاوره و رزرو آنلاین از طریق لینک زیر اقدام نمایید و یا از طریق شماره های کلینیک با ما در تماس باشید

تست های روانشناسی

tests

در یک ماموریت برای تغییر زندگی

اکنون با بینش ها و استراتژی های کلینیک اتاق سبز شروع کنید

رویدادها

events

زندگی رویاهای خود را شروع کنید

خدمات کلینیک

Services

بر هر بخش از زندگی مسلط شوید

راه حل هایی متناسب با زمان، سبک زندگی و بودجه شما

داستان های موفقیت

Comments

۱۰ - طناب فیل (باور)
مردی درحال عبور از کنار قرارگاه فیل‌ها بود که متوجه شد فیل‌ها داخل قفس نگهداری نمی‌شوند و زنجیری به پای‌شان وصل نیست. تنها چیزی که جلوی فرار آن‌ها از قرارگاه را گرفته بود یک تکه طناب کوچک بود که به یکی از پاهایشان وصل بود. مرد به فیل‌ها خیره نگاه می‌کرد و بسیار در تعجب بود که چرا فیل‌ها از قدرت‌شان برای پاره کردن آن طناب نحیف و فرار استفاده نمی‌کنند. پاره کردن آن طناب برای آن‌ها کار آسانی بود، اما اثری از چنین تلاشی در آن‌ها دیده نمی‌شد.
مرد کنجکاو که در پی یافتن دلیل بود از یک مربی در همان نزدیکی دلیل فرار نکردن فیل‌ها را جویا شد. مربی در جواب گفت:
«وقتی فیل‌ها خیلی جوان و کوچک هستند طنابی درست به همین اندازه به پای آن‌ها می‌بندیم که برای نگه‌داشتن آن‌ها در آن سن کافیست. به مرور که بزرگ می‌شوند به این باور عادت می‌کنند که توان فرار کردن ندارند. باورشان اینست که طناب هنوز می‌تواند آن‌ها را نگه دارد، به همین دلیل هرگز برای پاره کردن آن تلاش نمی‌کنند.»
تنها دلیلی که نمی‌گذاشت فیل‌ها برای پاره کردن طناب و رهایی تلاش کنند این بود که به مرور زمان به این باور عادت کرده بودند که فرار غیرممکن است.

پند اخلاقی داستان: «مهم نیست در زندگی تا چه اندازه با موانع روبه‌رو می‌شوید، همیشه با این باور مقابل آن‌ها بایستید که غیرممکن وجود ندارد تا به چیزی که می‌خواهید برسید. مهم‌ترین گام رسیدن به هدف اینست که به موفقیت ایمان داشته باشید.»
گروه قورباغه‌ها (تشویق)
گروهی از قورباغه‌ها در حال عبور از جنگل بودند که دوتای آن‌ها در گودال عمیقی افتادند. وقتی قورباغه‌ها متوجه عمق گودال شدند به آن دو گفتند هیچ امیدی برای نجات نداشته باشند. بااین‌حال، آن دو قورباغه حرف دیگران را نادیده گرفتند و تلاش کردند از گودال بیرون بیایند.
به‌رغم تلاش آنها، قورباغه‌های بیرون گودال همچنان اصرار داشتند که تلاش آن دو بیهوده است و باید تسلیم شوند. سرانجام یکی از دو قورباغه به حرف دیگران گوش کرد. تسلیم شد و از دیواره‌ی گودال به پایین پرت شد و مُرد. قورباغه‌ی دیگر تاجایی‌که قدرت داشت به پریدن ادامه داد.
قورباغه‌ها فریاد می‌زدند که دست از تقلا بردار و بمیر. او خلاف حرف آن‌ها عمل کرد و تلاشش را بیشتر کرد و درنهایت موفق شد از گودال بیرون بپرد. وقتی از گودال بیرون پرید قورباغه‌های دیگر به او گفتند: «صدای ما رو نشنیدی؟» قورباغه به آن‌ها فهماند که ناشنواست و تصورش این بوده که قورباغه‌ها در حال تشویق او برای بیرون آمدن از گودال بودند.

پند اخلاقی داستان: «سخنان شما می‌تواند تاثیر زیادی روی زندگی دیگران بگذارد. قبل از سخن گفتن بیاندیشید. تفاوت آن مانند مرگ و زندگیست.»
کنترل خشم (عصبانیت)
پسر کوچکی خلق‌وخوی بسیار بدی داشت. پدرش تصمیم گرفت یک کیسه میخ به او بدهد و از او بخواهد به‌ازای هر بار که عصبانی می‌شود یک میخ در حصار بکوبد.
روز نخست، پسر ۳۷ میخ به حصار کوبید، اما در طول چند هفته به‌تدریج تلاش کرد خشمش را کنترل کند. شمار میخ‌های کوبیده به حصار رفته‌رفته کم شد. او دریافته بود که کنترل خشمش آسان‌تر از کوبیدن میخ‌ها به حصار است.
بالاخره روزی رسید که پسر اصلاً عصبانی نشد. این خبر را به پدر داد و پدرش پیشنهاد داد حالا به‌ازای هر روز که خشمت را کنترل می‌کنی و عصبانی نمی‌شوی یک میخ از کیسه بیرون بیاور.
روز‌ها سپری شد و بالاخره پسر توانست این خبر را به پدرش بدهد که به‌واسطه‌ی کنترل خشم، تمام میخ‌ها را از کیسه بیرون آورده است. پدر دست پسرش را گرفت و به طرف حصار برد.
«کارتو خوب انجام دادی پسرم، اما به سوراخ‌های روی حصار نگاه کن. بدنه‌ی این حصار دیگه مثل قبل نمیشه. وقتی حرفایی رو با عصبانیت به زبون میاری، حرفات درست مثل جای میخ‌ها زخم به‌جا میذارن. می‌تونی یک چاقو رو فرو کنی تو بدن یه مرد و درش بیاری. هرقدرم بگی متاسفم هیچ فرقی به حال اون مرد نداره، چون زخمش سرجاشه.»

پند اخلاقی داستان: «خشم‌تان را کنترل کنید و در اوج عصبانیت طوری با دیگران صحبت نکنید که بعداً پشیمان شوید
Previous slide
Next slide

مقالات

articles

دسته‌بندی نشده
admin

اضطراب در زندگی امروز

ما در عصری زندگی می کنیم که تغییرات بی شماری در زندگی ما رخ میدهد و پیش بینی آینده نگران کننده و سخت است. در

ادامه مطلب »